شایناشاینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

شاینا شاهدونه ی زندگیمون

مهمانی کریسمسی

سلام شاهدونه ی من نازگلم امشب به یه مهمانی دعوت شده بودیم شهلا جون     مثل سالهای قبل تولد حضرت مسیح رو جشن گرفت ما و آقا جون و عزیز رو هم     دعوت کرده بودشاینا جون پارسال که به این مهمانی رفته بودیم خیلی کوچولو     بودی از اول تا آخر مهمانی تو کریرت لالا کرده بودی وبه من هم خیلی خوش     گذشت ولی امسال عسل مامان جبران پارسال رو هم کردی ومن هم خیلی     کشیدم کاری کردی که شهلا جون فردا باید یه جا به جایی کامل بکنه اگر     همین طور پیش بری دیگه از مهمانی خبری نیست مجبوریم بدون شما بریم     این هم از مهمانی امشبم...
5 دی 1392

یلدای 92

چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد     زمستان میکند شاینا جونم دومین یلدایت مبارک.   اینم عکسهای شب یلدای شاینا جونم خونه ی مامانیش امسال جای باباجی   واقعا خالی بود . روحش شاد .   شاینا - نورا و مهتا قبل از چیدن سفره     شاینا و دایی جوناش   ...
3 دی 1392

آتلیه مامان

مامانی این عکسات رو جمعه گذشته یعنی 22 آذر ازت گرفتم چون هوا خیلی     سردبود بیرون نرفتیم منم حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم خودم رو با شما     سرگرم کنم و یه کم از خودم هنر نمایی کردم هر چند که خیلی اذیتم کردی و   به حرفم گوش نمیدادی منم کوتاه نیومدم صبر کردم تا لالا کنی بعدمشغول به   کار شدم بمیرم برات که تو خواب ناز بودی منم مزاحمت شدم چه کنم دیگه   چاره ای جز این نبود.         اینم آتلیه مامان مریم   ...
28 آذر 1392

واکسن 18 ماهگی

دخترم بالاخره نگرانیم برای واکسنهات تمام شد امروز هم واکسن 18         ماهگیت رو زدی . ساعت 8 صبح بیدار شدم که قطره استامینافون بهت         بدم دیدم که زودتر از من بیدار شدی اصلا دلم نمی خواست از خواب       ناز بیدارت کنم معلوم بود که خیلی خوابت میاد چون چشمات باز       نمیشد   کمی با خرسی کوچولو و عروسکت بازی کردی   بعد آماده ات کردم که بریم موقع واکسن هم اصلا اذیت نکردی فقط یه کوچولو گریه کردی زود هم       ساکت شدی  تا الان که خدا رو شکر تب نداری ب...
22 آذر 1392

یه خبر خوب

عزیزکم تو این روزهایی که می گذرد یه روزه و شب هایی میاد که منو     به شدت شگفت زده می کنی.تا  الان چندین کلمه را به زبون میاری     که  چند تایش هم با مفهومه ..   . ماما  بابا کش ( کفش) آب تاب تاب ته تا (مهتا)     و خودت می تونی به تنهایی بایستی و چند ثانیه ای خودت را نگه     داری و با کوجکترین کمکی راه میری  تا صدای آهنگ می شنوی     دست  میزنی و میرقصی     فدای اون دل نازکت بشم  وقتی بهت اخم میکنم صورتت را بر می     ...
22 آذر 1392

این روزهای شاینا

عسل مامان سلام ببخش که وبت رو دیر آپ میکنم الان هم که روز کوتاهه     تا به کارهای خونه وکارهای خودت برسم دیگه شب میشه تو هم که     اینقدرشیطون شدی یک لحظه نمیشه ازت غافل شدتو این پست میخوام از     کارهایی که انجام میدی بگم عسلی دیگه خانومی شدی برای خودت هر کارو     هر چیزی ببینی سریع تو ذهنت ضبط میکنی و زود انجام میدی این روزها هم     دوست داری برات آهنگ بذارم و نای نای کنی فدای رقصیدنت شکمت رو میدی   جلو دستات هم باز میکنی و میرقصی تو یه پستت حتما عکسی از نای نایت     میذارم گلم تا غافل میشم ازت تمام اتاقت رو ...
20 آذر 1392

ناز گلم 20 ماهگیت مبارک

شاینایم:   چه زیبا و چه شیرین گذشت این 20 ماه با شما بودن...   20ماه از اولین دیدارمان گذشت اما هر صبح که چشمانم را به   روی زندگی میگشایم به اولین چیزی که نگاه میکنم شما     هستی...   طلوع خورشید برای من با شما معنا پیدا میکند...   20 ماه است که روزم با شما شروع میشود و شبم با شما         پایان...       ناز گلم بیست ماهگیت مبارک عزیزم ...
9 آذر 1392

اولین مهمانی در اولین روز آذر 92

دیروز با شاینا جونم خونه مامانی رفتیم مامان جون برای نورا یه مهمونی کوچولو  گرفته بود عسل عمه روز به روز بزرگتر و ملوس ترمیشه ناز گلم تو مهمانی خیلی   دختر خوبی شده بودی اصلا اذیتم نکردی با دوستات بازی میکردی فدات بشم که   روز به روز فهمیده تر میشی . چند تا عکس یادگاری از شما گرفتم که بذارم تو   وبلاگت.   از بالا مهتا _ پویا_ بیتا_یکتا_ سیاوش_ شاینا و نورا جونم     اینم آریانا جونه که میومد پیشت و پستونکت رو از دهنت میگرفت میذاشت دهن خودش.     نورای عمه     ...
3 آذر 1392