یه خبر خوب
عزیزکم تو این روزهایی که می گذرد یه روزه و شب هایی میاد که منو
به شدت شگفت زده می کنی.تا الان چندین کلمه را به زبون میاری
که چند تایش هم با مفهومه..
.
ماما
بابا
کش ( کفش)
آب
تاب تاب
ته تا (مهتا)
و خودت می تونی به تنهایی بایستی و چند ثانیه ای خودت را نگه
داری و با کوجکترین کمکی راه میری تا صدای آهنگ می شنوی
دست میزنی و میرقصی
فدای اون دل نازکت بشم وقتی بهت اخم میکنم صورتت را بر می
گردونی و اصلا به روی خودت نمیاری بعد میای تند تند بوس میکنی و
میگی گه نه (قهر نه)
و اون خبر خوب اینکه دیشب خونه ی آقا جون بودیم کنار من و عزیز
نشسته بودی و بازی می کردی که یکد فعه متوجه شدیم که خودت
ایستادی و پنج قدم بدون کمک راه رفتی وقتی این حرکتت رو دیدم
خیلی خوشحال شدم .
خوشحال شدم از اینکه پرنسس کوچولوی من روز به روز داره بزرگتر
میشه .