ماه من 26 ماهگیت مبارک
ماه من روزی که به دنیا آمدی هرگز نمی دانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است. ماه من 26 ماهگیت مبارک هدیه این ماه نفسم ...
نویسنده :
مامان مریم
0:32
شاینا در آخرین روزهای 25ماهگی
بفرمایید بلال
بابای مهربونم روزت مبارک
دلتنگ حضورت هستم "پدر" ای کاش تصویرت نفس میکشید............ به مناسبت روز پدر رفتیم مزار باباجون عزیز مامان فدای اون احساست بشم بدون اینکه ما چیزی بهت بگیم میرفتی عکس باباجی رو بوس میکردی و میگفتی (عسیسم دوست دام) عزیزم دوست دارم. چند تا از عکسهایی که از کوچیکی تا الان با بابا امیر گرفتی ...
نویسنده :
مامان مریم
19:46
گل نازم در باغ گل لاله
پیشرفتهای گل نازم
گل نازم تو این مدت خیلی از لحاظ حرف زدن و کارهات پیشرفت کردی هنوز جمله نمیگی در حد یک یا دو کلمه میگی مثل: بشین که تا ماهه قبل میگفتی بیش و کلماتی مانند بیا _ برو _ پاش یعنی پاشو _ عمه _ عسیسم یعنی عزیزم عس یعنی عکس _ وقتی هم که کارم داشته باشی یا چیزی بخوای میگی ماما بیا پیشی _ به اسبت هم اسبی میگی ی آخرش رو میکشی و با ناز به اسبت میگی اسبییییییییییییییییی بیا به بریم هم بیم میگی یه روز هم کار بدی کردی و غذات رو ریختی رو فرش و با دست میخوردی که بابا امیر به شوخی بهت ...
نویسنده :
مامان مریم
19:00
عکسهای شاینا با مهتا و نورا
شاینا و مهتا جون عسل خاله شاینا و نورا جون نفس عمه اینجا داری نورا جون رو بوس میکنی بازم نورا جون رو میبوسی فدای مهربونیهات دختر نازم اینجا هم رفتی تو اتاق نورا جون سوار دوچرخه اش شدی و ذوق میکردی از جات هم تکون نمیخوردی همینطور ثابت نشسته بودی ...
نویسنده :
مامان مریم
15:35
شاینای مامان25 ماهه شده
شاینای من تو دفترچه ی خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی بود را سرشار از عشق و محبت کردی . نازنینم زیباترینم حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس میگویم. زیباترینم 25 ماهگیت مبارک ...
نویسنده :
مامان مریم
20:33
خوشحالی دکتر فرهادی برای شاینا
عزیز دلم دیروز من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت ساری پیش خانم دکتر فرهادی که وقتی تو دستگاه بودی خیلی برات زحمت کشید بعد از مرخص شدنت هرماه برای چکاپ میبردمت ساری آخرین باری که رفتیم اسفند91 بود که دکترت گفت همه چی عالیه دیگه لازم نیست که شاینا رو بیارید وزنت هم اون موقع 6 کیلو بود وقتی که دیروز خانوم دکتر دیدت خیلی خوشحال شد و چقدر هم برات ذوق کرد شما هم زود با دکترت انس گرفتی و حرفش رو گوش میکردی هر کاری میگفت انجام میدادی ازت میپرسید ببعی چی میگه گفتی بع بع هاپو چی میگه هاپ هاپ. خیلی ازت راضی بود و میگفت دیگه ب...
نویسنده :
مامان مریم
21:22