شایناشاینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

شاینا شاهدونه ی زندگیمون

دختر نازم 27 ماهگیت مبارک

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم , دیگر هیچ آرزویی ندارم ,رویایم را میخواستم که به آن رسیدم,دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم,رویایی که همان دنیای من است و تویی که همان دنیای منی     دختر نازم 27 ماهگیت مبارک ...
15 تير 1393

ییلاق

پنجشنبه با دایی ها و خاله جون رفتیم ییلاق .خیلی خوش گذشت وای که چه   هوای خوبی داشت شماو مهتا جون حسابی بازی کردید و از آب و هواش لذت   بردید روز جمعه هم بعد از ناهار رفتیم باغ گیلاس . اینقدر که خسته بودی تو   ماشین خوابت برد بعد از نیم ساعت بیدار شدی وقتی باغ رو دیدی خوشحال   شدی و تو علفها راه میرفتی و بازی میکردی ساعت 8 رفتیم خونه وسیله هامون   رو جمع کردیم و حرکت کردیم سمت خونه مون ساعت 10 شب رسیدیم خونه   بعد شام دوش گرفتی و لالا کردی .             ...
3 تير 1393

خریدهای دخملی

دخمل نازم تهران که میریم تو خونه خیلی خسته میشی و حوصله ات سر میره این   دو روزی که مامانی و خاله جون بیمارستان بودن من و شما هم غروبها میرفتیم   بیرون . شما هم حرف گوش میکردی و دستم رو ول نمیکردی قبل از اینکه خدا تو   رو به من بده هر وقت میرفتم بیرون و دخترای ناز رو میدیدم که دست تو دست   مامانشون با هم میرفتن خرید حسودیم میشد و میگفتم میشه خدا به من هم   دختر بده و دستش رو بگیرم ببرمش خرید, همینطور شد و ممنونم از خدا.   الانم خیلی ذوق میکنم که با هم میریم خرید وبا عشق و تمام وجودم برات خرید   میکنم.   ...
26 خرداد 1393

استقبال عروسکم از دختر خاله و پسر خاله

عروسکم یکشنبه هفته ی قبل دوباره رفتیم تهران پیش خاله آزیتا  که روز   سه شنبه زایمان داشت. بالاخره خدا ناامیدشون نکرد و پس از 17 سال   چراغ خونه شون رو روشن کرد و یه دختر و پسر ناز و مامانی را وارد   زندگیشون کرد .   آرتین و آیناز 6 ساعت پس از تولد     پنجشنبه خاله جون و نی نی هاش مرخص شدن  و شاینای من بی صبرانه   منتظر اومدنشون بود و ذوق میکردی و صداشون میزدی آناس و آتین .   شاینا جون کنار ببعی و منتظر نی نی ها     اینجا هم داری میای دنبالم که بگی عم حس (عمو حسن) و آناس و آتین   او...
26 خرداد 1393