خریدهای دخملی
دخمل نازم تهران که میریم تو خونه خیلی خسته میشی و حوصله ات سر میره این
دو روزی که مامانی و خاله جون بیمارستان بودن من و شما هم غروبها میرفتیم
بیرون . شما هم حرف گوش میکردی و دستم رو ول نمیکردی قبل از اینکه خدا تو
رو به من بده هر وقت میرفتم بیرون و دخترای ناز رو میدیدم که دست تو دست
مامانشون با هم میرفتن خرید حسودیم میشد و میگفتم میشه خدا به من هم
دختر بده و دستش رو بگیرم ببرمش خرید, همینطور شد و ممنونم از خدا.
الانم خیلی ذوق میکنم که با هم میریم خرید وبا عشق و تمام وجودم برات خرید
میکنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی