نفسم تولدت مبارک
دختر نازم ششم فروردین روز تولدت روزی که خدای مهربون تو رو به ما هدیه داد
روزی که هیچ وقت از ذهنمون پاک نمیشه با تمام سختی هایی که کشیدی
مقاومت کردی و همدم و مونس و زندگی من و بابا امیر شدی یاد اون روز بخیر
با دیدنت نمیدونستم گریه کنم یا شاد باشم نمیدونستم میتونم از عهده ی
بزرگ کردن یه فرشته کوچولویه 900 گرمی بر بیام یا نه . خدای بزرگ کمکم کرد
و تونستم جوجه کوچولومون رو بزرگ کنم و الان وقتی میبینم جلوی چشمام
قدم بر میداری برام حرف میزنی با عروسکات بازی میکنی و تو کار خونه با اون
دستهای کوچولوت کمکم میکنی خستگی اون روزها از تنم بیرون میره
به یاد اون روز یه تولد خیلی کوچولو برات گرفتیم امسال چون باباجی پیشمون
نبود اون حوصله رو نداشتیم که تولد آنچنان برات بگیریم .شام رفتیم بیرون بعد
اومدیم خونه ی مامان جون چای و کیک خوردیم فعلا برات یه کیک معمولی
گرفتم تا بعد از عید برات کیک زنبور سفارش بدم و ببرمت آتلیه ازت عکس بگیرم
راستی تولد دایی پرویز هم 4 فروردین بود تولد هر دوتون رو تو یه روز گرفتیم
حالا میریم سراغ عکسهایی که شب تولدت گرفتی
هدیه ای که خاله آزیتا گرفت
هدیه ای که خاله زهرا برات گرفت
هدیه ای که دوست و همسایه خوبم فرزانه جون برات گرفته
من و بابایی هم پلاک اسمت رو سفارش دادیم بعد عید آماده میشه مامان جون
و دایی ها و عزیز و آقاجون هدیه نقدی دادن عمه سیما هم سکه داد.
تولدت مبارک یکی یکدونه ام