آخرین روزهای 21 ماهگی
شاینا جونم داری 22 ماهه میشی واااااااااااای خدای من باورم نمیشه 2 ماهه
دیگه پرنسس کوچولوی من2 سالش میشه گلم نزدیک 2 ساله اومدی تو زندگی
من و بابا امیر و با وجودت زندگیمون رو زیباتر کردی عسلم هر ماه بزرگتر و دلنشین
تر از ماههای قبل میشی کم کم حرف زدنت هم داره بهتر میشه با هر یک
کلمه گفتنت کلی ذوق میکنم جدیدن هم خیلی به من و بابایی وابسته شدی
دوست داری همیشه پیشت باشیم وابستگی ما هم بهت بیشتر شده تا حدی
که وقتی میخوابی من که خیلی دلم برات تنگ میشه میام کنار تختت میشینم
اینقدر نوازشت میکنم و میبوسمت تا بیدار بشی.
این روزها خودت با عروسکت بازی میکنی هر کاری که من باهات میکنم برای
عروسکت انجام میدی به عروسکت غذا میدی پمپرزش میکنی بعد بالشت رو
میگیری رو پات لالایش میدی چند روز پیش دیدم سر و صدات نمیاد اومدم تو
اتاقت دیدم عروسکت رو بغل کردی و رفتی تو کریرت خوابیدی وقتی دیدمت
کلی بوسیدمت
اینجا هم داشتی با عروسکت بازی میکردی که خوابت برد
تو این عکست هم با مهتا جون رفتین تو تختت و بپر بپر میکردین عاشق این
کاری
و این هم شهر بازی ایران تافته که با مهتا جون حسابی خوش گذروندی