یه جمعه ی پاییزی خیلی خوب
عسل مامان جمعه خونه ی دایی پرویز دعوت بودیم دایی قربانی داشت خانواده
خودش و خانومش رو شام دعوت کرد ولی ما و مامانی و خاله زهرا از صبح رفتیم
خیلی خوش گذشت تو و مهتا جون کمی تو حیاط بازی کردین از همه چیز جالب تر
خیلی دختر خوبی شده بودی نه از شیطونی خبری بود و نه به چیزی دست
میزدی شب هم که مهمانها اومده بودن اصلا اذیت نکردی فدای دخمل
خانومم بشم.راستی مامان جون یکشنبه صبح نورا جون دختر دایی کامبیز به
دنیا میادمنم دارم عمه میشم خیلی خوشحالم.
وقتی بهت میگم شاینا نورا جون اومد دخمل خوبی باشی اذیتش نکنی کلی
ذوق میکنی و براش دست میزنی.منم از این که همه چی رو متوجه میشی و
درک میکنی خیلی ذوق میکنم و روزی هزار بار خدا رو شکرگذارم که دختری با
هوش و با استعداد به من داد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی