شایناشاینا، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

شاینا شاهدونه ی زندگیمون

واکسن 18 ماهگی

دخترم بالاخره نگرانیم برای واکسنهات تمام شد امروز هم واکسن 18         ماهگیت رو زدی . ساعت 8 صبح بیدار شدم که قطره استامینافون بهت         بدم دیدم که زودتر از من بیدار شدی اصلا دلم نمی خواست از خواب       ناز بیدارت کنم معلوم بود که خیلی خوابت میاد چون چشمات باز       نمیشد   کمی با خرسی کوچولو و عروسکت بازی کردی   بعد آماده ات کردم که بریم موقع واکسن هم اصلا اذیت نکردی فقط یه کوچولو گریه کردی زود هم       ساکت شدی  تا الان که خدا رو شکر تب نداری ب...
22 آذر 1392

یه خبر خوب

عزیزکم تو این روزهایی که می گذرد یه روزه و شب هایی میاد که منو     به شدت شگفت زده می کنی.تا  الان چندین کلمه را به زبون میاری     که  چند تایش هم با مفهومه ..   . ماما  بابا کش ( کفش) آب تاب تاب ته تا (مهتا)     و خودت می تونی به تنهایی بایستی و چند ثانیه ای خودت را نگه     داری و با کوجکترین کمکی راه میری  تا صدای آهنگ می شنوی     دست  میزنی و میرقصی     فدای اون دل نازکت بشم  وقتی بهت اخم میکنم صورتت را بر می     ...
22 آذر 1392

این روزهای شاینا

عسل مامان سلام ببخش که وبت رو دیر آپ میکنم الان هم که روز کوتاهه     تا به کارهای خونه وکارهای خودت برسم دیگه شب میشه تو هم که     اینقدرشیطون شدی یک لحظه نمیشه ازت غافل شدتو این پست میخوام از     کارهایی که انجام میدی بگم عسلی دیگه خانومی شدی برای خودت هر کارو     هر چیزی ببینی سریع تو ذهنت ضبط میکنی و زود انجام میدی این روزها هم     دوست داری برات آهنگ بذارم و نای نای کنی فدای رقصیدنت شکمت رو میدی   جلو دستات هم باز میکنی و میرقصی تو یه پستت حتما عکسی از نای نایت     میذارم گلم تا غافل میشم ازت تمام اتاقت رو ...
20 آذر 1392

ناز گلم 20 ماهگیت مبارک

شاینایم:   چه زیبا و چه شیرین گذشت این 20 ماه با شما بودن...   20ماه از اولین دیدارمان گذشت اما هر صبح که چشمانم را به   روی زندگی میگشایم به اولین چیزی که نگاه میکنم شما     هستی...   طلوع خورشید برای من با شما معنا پیدا میکند...   20 ماه است که روزم با شما شروع میشود و شبم با شما         پایان...       ناز گلم بیست ماهگیت مبارک عزیزم ...
9 آذر 1392

اولین مهمانی در اولین روز آذر 92

دیروز با شاینا جونم خونه مامانی رفتیم مامان جون برای نورا یه مهمونی کوچولو  گرفته بود عسل عمه روز به روز بزرگتر و ملوس ترمیشه ناز گلم تو مهمانی خیلی   دختر خوبی شده بودی اصلا اذیتم نکردی با دوستات بازی میکردی فدات بشم که   روز به روز فهمیده تر میشی . چند تا عکس یادگاری از شما گرفتم که بذارم تو   وبلاگت.   از بالا مهتا _ پویا_ بیتا_یکتا_ سیاوش_ شاینا و نورا جونم     اینم آریانا جونه که میومد پیشت و پستونکت رو از دهنت میگرفت میذاشت دهن خودش.     نورای عمه     ...
3 آذر 1392

عشق عمو حسن به بچه ها

عسل  مامان سلام   فدات بشم  که الان پیشم نشستی داری مطالب وبت رو نگاه میکنی چقدر هم   ذوق زده میشی وقتی که عکسهات رو نگاه میکنی .شاهدونه ی من  تو این   پست میخوام از علاقه ی عمو حسن به بچه ها بگم .عمو حسن شوهر خاله   آزیتا عاشق بچه هاست این قدر خوب با بچه ها بازی میکنه که همه ی بچه ها   با اولین برخورد دوستش دارن تو و مهتا وقتی عمو حسن رو میبینید دیگه مامان   و باباتون رو فراموش میکنید.   روز پنجشنبه اول رفتیم مزار باباجونی وای که چقدر دلم براش تنگ شده .بعد از   مزار رفتیم خونه ی مامانی و شب مهمان داشتیم خیلی بهت خوش گذشت  ...
2 آذر 1392

دومین نذری با شایناجونم

سلام به روی ماه دختر نازم مامان جون امسال سومین سالیه که برای هفتم امام   حسین نذری درست میکنیم و این دومین سالیه که خودت کنار نذریت هستی   پارسال که خیلی کوچولو بودی ولی امسال برای خودت خانومی شدی .عسلم   مامانی و خاله زهرا از شب قبل اومدن پیشمون تو و مهتا جون هم تا ساعت 3   صبح بیدار بودین من و خاله هر کاری کردیم نتونستیم شما دو تا وروجک رو   بخوابونیم تازه شروع بازیتون بودخیلی هم از وقت خوابتون هم گذشته بودتا   ا ینکه مجبور شدیم شمادو تا فسقلی ها رو بترسونیم که شاید بخوابید دیگه چاره ای جز این کار نداشتیم و بالاخره خوابتون برد.صبح هم که بیدار شدیم &nbs...
30 آبان 1392

احساس مادرانه

زیباترین و قشنگ ترین هدیه زندگی   از اینکه داری آروم آروم راه میری و آروم آروم حرف میزنی لذت می برم.   به معنای واقعی هر لحظه از بزرگ شدنت رو با چشمهام شاهدم .   و هر روز خدا رو هزاران بار شکر می کنم.       خدایا شکرت به خاطر عطای این نعمت باارزش   ...
27 آبان 1392