شایناشاینا، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

شاینا شاهدونه ی زندگیمون

عسل مامان روز دختر و 29 ماهگیت مبارک

عسلکم امسال روز دختر با بیست و نهمین ماهگردت تو یه روز بود وای که چه روز خوبی بود   دو ساله که روز دختر شاینای گلم , نفسم و عمرم کنارمونه و با هم این روز رو جشن میگیریم   امسال هم مثل سال قبل مامان جون و خاله ها و دایی ها رو دعوت کردم و یه شام و کیک   خوشمزه برای عسلم درست کردم هدیه این روز هم بابا امیر یه ماشین خوشگل برای دختر   عزیز تر از جونم خرید   شاینا و کیکی که برای دخترم درست کردم       شاینا با دختر خاله ها و دختر دایی     هدیه روز دختر   ...
28 شهريور 1393

28 ماهگی شاهدونه +سالگرد ازدواج مامان بابا

شاهدونه ی من ماهگرد این ماهت با سالگرد ازدواج مامانی و بابایی تو یه روز بود 6 مرداد   هشتمین سالگرد ازدواج من و بابا امیر یکی از بهترین روزهای زندگیمونه و امسال دومین   سالیه که شما تو این روز زیبا در کنار ما هستی وبا وجود نازت روزمون رو بهتر و زیباتر میکنی   امسال کیکمون رو بردیم خونه مامان جون که با هم ماهگرد شاهدونه و سالگرد ازدواجمون   رو جشن بگیریم     اینم هدیه این ماهگرد شاهدونه   ...
19 مرداد 1393

خاله بازی نازگلم با مهتا جون

ناز گل مامان چند روز پیش مهتا جون چند روزی رو اومد خونمون و پیشمون موند و کلی با هم   بازی  و گاهی هم باهم دعوا و قهر میکردین این چند روز شما حسابی برای من ریخت و پاش   کردین و هر چی وسیله تو اتاق و کمد و بوفه بود همه رو تو حال و سالن پخش میکردین منم   آزادتون گذاشتم تا بهتون خوش بگذره هر روز هم میرفتید تو اتاق و با هم مشغول خاله بازی   میشدین و من هم محو تماشای این دنیای کودکانه تان میشدم   ...
4 مرداد 1393

رامسر- جنگل دالیخانی

جمعه هفته قبل رفتیم رامسر جنگل دالیخانی خیلی خوش گذشت و خیلی منظره ی زیبایی داشت هر چی تعریف کنم کم گفتم شما و مهتا جون هم تا تونستید بازی کردید و خوش گذروندید   ...
15 تير 1393

دختر نازم 27 ماهگیت مبارک

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم , دیگر هیچ آرزویی ندارم ,رویایم را میخواستم که به آن رسیدم,دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم,رویایی که همان دنیای من است و تویی که همان دنیای منی     دختر نازم 27 ماهگیت مبارک ...
15 تير 1393

ییلاق

پنجشنبه با دایی ها و خاله جون رفتیم ییلاق .خیلی خوش گذشت وای که چه   هوای خوبی داشت شماو مهتا جون حسابی بازی کردید و از آب و هواش لذت   بردید روز جمعه هم بعد از ناهار رفتیم باغ گیلاس . اینقدر که خسته بودی تو   ماشین خوابت برد بعد از نیم ساعت بیدار شدی وقتی باغ رو دیدی خوشحال   شدی و تو علفها راه میرفتی و بازی میکردی ساعت 8 رفتیم خونه وسیله هامون   رو جمع کردیم و حرکت کردیم سمت خونه مون ساعت 10 شب رسیدیم خونه   بعد شام دوش گرفتی و لالا کردی .             ...
3 تير 1393

خریدهای دخملی

دخمل نازم تهران که میریم تو خونه خیلی خسته میشی و حوصله ات سر میره این   دو روزی که مامانی و خاله جون بیمارستان بودن من و شما هم غروبها میرفتیم   بیرون . شما هم حرف گوش میکردی و دستم رو ول نمیکردی قبل از اینکه خدا تو   رو به من بده هر وقت میرفتم بیرون و دخترای ناز رو میدیدم که دست تو دست   مامانشون با هم میرفتن خرید حسودیم میشد و میگفتم میشه خدا به من هم   دختر بده و دستش رو بگیرم ببرمش خرید, همینطور شد و ممنونم از خدا.   الانم خیلی ذوق میکنم که با هم میریم خرید وبا عشق و تمام وجودم برات خرید   میکنم.   ...
26 خرداد 1393

استقبال عروسکم از دختر خاله و پسر خاله

عروسکم یکشنبه هفته ی قبل دوباره رفتیم تهران پیش خاله آزیتا  که روز   سه شنبه زایمان داشت. بالاخره خدا ناامیدشون نکرد و پس از 17 سال   چراغ خونه شون رو روشن کرد و یه دختر و پسر ناز و مامانی را وارد   زندگیشون کرد .   آرتین و آیناز 6 ساعت پس از تولد     پنجشنبه خاله جون و نی نی هاش مرخص شدن  و شاینای من بی صبرانه   منتظر اومدنشون بود و ذوق میکردی و صداشون میزدی آناس و آتین .   شاینا جون کنار ببعی و منتظر نی نی ها     اینجا هم داری میای دنبالم که بگی عم حس (عمو حسن) و آناس و آتین   او...
26 خرداد 1393